خُب اول از همه سلام ُ اینا دیگه...!
منم یکی از نویسنده های این وبلاگ هستم فُور اگزمپل :د
اسمم سوگند هست و ۱۷ سال و ۶ ماه تقریبن سن دارم. تبریزی هم هستم تازه
من هم زمانی مشغول المپیاد و این صحبت ها بودم...ولی خُب بعد از مرحله دو کارمون با المپیاد فُور اور تموم شد! تکلیف هم معلوم دیگه! حتمن و حتمن قبول نمیشم!
مگر معجزه ای چیزی بشه مثلن!
خب دلم سوخت طبیعتن دیگه! خیلی هم! ولی من که بعد از این نمیتونم کاری بکنم!
یک جورایی خیلی ناراحت شدم...و خیلی هم! هی به خودم میگم مهم نیست و اینا ولی مهم هست.
مهم هست! خیلی مهم هست! همه ی زندگیم شده بود! حتی این نام کاربری که اینجا هم میبینی مال اون دورانه! یک عمر با لیدی کمیست زندگی کردم! سخته که ازش بکنم!
اما به خودم میگم بعد این شکست باید خودمو پیدا کنم...کنکور هست ...شکست مقدمه ی پیروزی عه و این چرت و پرتا!
دوباره خودم به خودم میگم حرف ِ مفت نزن! تو تا آخر عمر این یادت میمونه!
واقعنم اینجوریه! از بچگی تا العان هر جایی یه چیزی نشده یا کسی بهم بدی کرده یادم مونده!و این خب بده دیگه!
حالا بی خیال این صحبت ها...من توی دپرس ترین حالت ِ ممکنم نوشتم...!
پست های بعدی بیشتر خودمو معرفی میکنم ُ از علایقم ُ فکرام میگم! :-چشمک
.
.
.
غرورم سر جاشه
فرود ُ میپرم
بازی ُ میبازم قبل ِ اینکه ببرم...!
به هر حال قبول شی باید شام بدی :دی
ایشالا!
slm
هنوز اول ِ زندگی وراهُ این جورچیزاس
امیدوارم آخرش خوش باشه~
خدایا....
آغوشت را امشب به من میدهی؟
برای گفتن چیزی ندارم
اما برای شنفتن حرفهای تو گوش بسیار...
می شود من بغض کنم
تو بگویی : مگر خدایت نباشد که تو این گونه بغض کنی....
می شود من بگویم خدایا؟
تو بگویی جان دل من....
می شود بیایی؟؟!!
تمنا میکنم....
sabke neveshtane to o amir mese hame yejuraii :-?
چه جوریه ؟
سوگند.
من یکی از بجه های سمپادیام. دومم و شاید سال دیگه به همین نتیجه برسم ، میدونی وتی به این چیزا فکر میکنم چی میگم؟ دبیرستان نشد ایشالا المپیاد دانشجویی(:اعتماد به نفس)!
ولی از صمیم قلب امیدوارم مرحله دو قبول بشی. موفق باشی.
با خوندن این داغ دلم تازه شد منم مثل خودتم یعنی با قبول نشدنم سوخدم تا یه مدت افسرده بودم به خدا الان دارم کتابامو وکلا همه ی چیزامو برای کنکور مرتب میکنم هر وقت به یاداشت برداریای المپم میرسم یعنی داغون میشم اما کنکور واقعا برای ما وجو داره